چند سالی برای شرکت های مختلف نده بودم چیزهای زیادی بود نگفتم ننوشتم.سکوت کردم حیف نمیدانم شاید یک روزی یک زمانی مناسب. جایی نوشتم و قصه های زندگیم رو دور نریختم. همزمان بادانشگاه با تئاتر که همه ی هستی من اززندگی ست دویدم راه رفتم. حالا اما .مغازه ی کوچکی اجاره کردم دور از همه! با آدمهای جدید، صبح ها به گنجشگها دونه میپاشم و به گربه ها و آهو که اسم سگی ست آن حوالی (میبینمش یاد پات سگ ولگرد صادق هدایت میفتم) سوسیس میدم منبع
درباره این سایت