سی و یک ساله ام. به همین راحتی

یادم میاد استادی (#نداهنگامی) گفت : دودقیقه تایم دارید خودتون رو معرفی کنید طوری که به مخاطبتون تاثیربگذارید

همه اومدن اسم و مشخصات گفتند و از علایقشون وجزئی ازخاطرات شون و.

تاثیرگذاری خاصی اتفاق نیفتادبعضی ها زمان هم اضافه آوردند

واستاد گفت شمادرطی این سالها چیزی ندارید برای ۲ دقیقه ابرازکردن و

تاثیرگذاشتن!!!!؟

وهنوز هم ذهنم دنبال جواب همون دودقیقه ست!!

خاطرات، لحظات زندگی،رفاقت ها، روزمرگی ها،آدمها چقدر برام موندگارن و 

چقدر میتونن تاثیر بگذارند که بعدها بتونم به اندازه ی

همه ی این سی سال،نه به اندازه ی یک ساعت 

نه کمتر دودقیقه درموردشون حرف بزنم.حرف بزنم.و حرف بزنم!

انگار گم شدم تو لحظات و آدمها و پول و کار و شاید نیمچه رفاقت های دوزاری .که ته ش چیزی باقی نمی ماند.

زندگی های اینستاگرامی تلگرامی و گروههای واتسابی.چیزی درش وجود نداره الا چند لایه تعفن بدبو که سرخوشانه مستمون کرده

تواین گذارلعنتی!!!

من سی و یک ساله ام.حرفی نیست! حتی برای دو دقیقه

ببخشید ممکنه من از نو متولد شوم؟؟؟

 


در این وانفسای اقتصادی و اجتماعی گرمای تحمل ناپذیر 

تماشایی ست پروانه های رنگی که این روزها به شهرمان هجوم آورده اند.

انگار وسط این همه بگیر و ببندها تورا دعوت می کنند به یک جرعه زیبایی!

امروز عجیب حالم خوب شد پرواز دسته جمعی شان را حول یک درخت سرسبز

راستی این روزها پروانه های رنگارنگ نارنجی شهر  را دیده اید؟؟!!!

 


می خندم ؛امیدمیدهم،تقلا می کنم ؛

نفس می کشم ، همه شبیه هم اند .در این ویرانه های قحطی و گرانی!

دیروز الاغی را سر بریدند ،و کبابش امروز مهمان بزک کرده ی سفره مان بود!

به خدا که معجزه ست زنده بودنمان!

راستش چند روزی ست خیالم راحت است!

ریش سفید فامیلمان آنروز گفت :گوشت ‌الاغ مکروه است.


دهم یا یازدهم عید است!!!نمی دانم روزهایی ست که کرنا نه تنها ایران بلکه جهان را قرنطینه کرده امسال عید نه تنها من خیلی ها درخانه ماندند. برای من اما امسال متفاوت از هرسال در شهرک سوت و کور میگذرد. کانکس نگهبانی روبرویی پیرمرد ترک زبان شیرینی ست که اینروزها بخاطر عید شب تا صبح ،صبح تا شب داخل کانکس نگهبانی ش روزگار می گذراند. چندروز پیش متوجه شدم روزها وشبها یش حوصله براست گفتم بازمن سرم داخل گوشی ست.رادیویی چیزی همراهت داشته باش! گفت ندارم! حاصل شرکت
چند سالی برای شرکت های مختلف نده بودم چیزهای زیادی بود نگفتم ننوشتم.سکوت کردم حیف نمیدانم شاید یک روزی یک زمانی مناسب. جایی نوشتم و قصه های زندگیم رو دور نریختم. همزمان بادانشگاه با تئاتر که همه ی هستی من اززندگی ست دویدم راه رفتم. حالا اما .مغازه ی کوچکی اجاره کردم دور از همه! با آدمهای جدید، صبح ها به گنجشگها دونه میپاشم و به گربه ها و آهو که اسم سگی ست آن حوالی (میبینمش یاد پات سگ ولگرد صادق هدایت میفتم) سوسیس میدم
سی و یک ساله ام. به همین راحتی یادم میاد استادی (#نداهنگامی) گفت : دودقیقه تایم دارید خودتون رو معرفی کنید طوری که به مخاطبتون تاثیربگذارید همه اومدن اسم و مشخصات گفتند و از علایقشون وجزئی ازخاطرات شون و. تاثیرگذاری خاصی اتفاق نیفتادبعضی ها زمان هم اضافه آوردند واستاد گفت شمادرطی این سالها چیزی ندارید برای ۲ دقیقه ابرازکردن و تاثیرگذاشتن!!!!؟ وهنوز هم ذهنم دنبال جواب همون دودقیقه ست!! خاطرات، لحظات زندگی،رفاقت ها، روزمرگی ها،آدمها چقدر برام موندگارن
ساعت حدود ۵ یا ۶ بعد از ظهر است، فرقی هم ندارد دقیقن ساعت چند استامروز از صبح که بیدارشده م جم نخورده م همینطور طاق باز با دردی که حاصل این مهمان نخوانده است ،به سقف خانه زل زده م و چیزهایی از سرم گذشته که بماند حدود دوسالی میشود شایدم بیشتر(ازوقتی مغازه بازکردم) هرلحظه ام به بدو بدو گذشته و با ادامه تحصیل در دانشگاه این عجله کردنها رو به فزونی گذشته است خودم را میان هیاهوی روزگار گم کرده بودم ؛کرونا آمد کرونا باضربتی تمام عیار آمد،تا خودم را یاد

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانستنیهای تکنولوژی جدید ای ار سایبر سریال های درحال پخش فروشگاه خوابگاه وبلاگ آرش پرشین دانلود همه چیز در مورد امورات اداری krewhqi983 page کیوان مجیدزاده | سایت رسمی کیوان مجیدزاده